- صبح باید زود بیدار میشدم، کمی دیر شد!
- مسئول آموزش نمیدونه که مدیر گروه کیه! از نگهبانی دانشکده میپرسم اونم نمیدونه! (خراب شه این دانشگاه)
- میرم پیش باقری. تا میرسم میگم باقری جان سلام، کاری با من نداری؟ میگه به سلامت! میگم واقعا کاری نداری؟ میگه نه، فرستادم!
- 3بار ماشین این راه را میره و بر میگرده!
- رفتم تو برج کبوتر. باورم نمیشد هنوز کبوتری توش باشه! یکیشون بالش شکسته بود...
- اسم پیرمرده نگهبان هم باقری بود! گفت نکنه تو پاسداری؟! نیای ما رو بگیری؟ گفتم من دانشجوام!
- قشنگ شد! مدل روز! باید علاوه بر فرشته جون از نسرین هم تشکر کنم!
- ساعت 3 میرسم خونه. ناهار میخورم ومیخوابم. کمرم به شدت درد میکنه. ساعت 5 و نیم بلند میشم. باید زودتر بیدار میشدم، کمی دیر شد!
- تیکه کاغذی که از چند شب پیش تا حالا تو جیبم مونده را میدم بهش. چند بار میبوسه و میذاره رو چشمش...
- میدون امام. بعد هم راهپیمایی تمام طول 4 باغ!
- یادمه قبلا فقط یه بار با مولی اینجا کباب خوردم. از این تنور و نون تازهای که میپزه یادم افتاد! نون داغ، کباب داغ!
- انگار دفعه اولش بود سیگار میکشید! بچه سوسول بود. بهش میومد کمی هم په په باشه. گفتم انگار فندکت نا نداره؟! گفت نه! باد میاد، صبر کن صبر کن؛ بزار دستمو بگیرم دورش! ببین! ببین چقدر خوبه!
- نشستم رو نیمکت. این پارک را دوست دارم. خاطرات بدی ازش به یاد دارم! یه بار نزدیک بود موبایلمو بکوبم رو زمین...
- رو در و دیوار این شهر. همش از تو یادگاره.توی این کوچهء تاریک منو تنها نمیذاره...
- کدوم بابایی ماشین خودشو میده به پسرش، با ماشین قراضهء اون میره این طرف اون طرف؟!
- ساعت 11 برمیگردم خونه. زهرا میگه باز که دست خالی اومدی!